چقدر دلم هوایت را می کند
حالا که دگر هوایم را نداری...!
وقتی خداحافظی میکنیم
چــه انـرژی عـظیـمی مـی خواهـد کـنترل اولین قـطره اشک بـرای نـچکیـدن...
در سیــــنــه ی من خیمه ی آشوب نزن
بر کوزه ی من تهمت مشروب نزن
بی شیله ترم از آنچه در خاطر توست
در هر گذری زاغ مرا چوب نزن
ای که قلبم را شکستی آشنایم صبر کن
موج طوفانزای دریای وفایم صبر کن
ای غزالم صبر کن از من چرا رم می کنی
رم نکن ای بی وفا من آشنایم صبر کن
آیینه ی اتاقت را با آیینه ی اتاقم عوض می کنی؟!...
این که فقط من را نشان می دهد
بهار من مرا بگذار و بگذر
رهایم کن برو دلدارو بگذر
من عادت می کنم اینجا به غمها
مرا پر کن از این اجبارو بگذر
به امید نگاهت ایستادن
به روی شانه هایت سر نهادن
مرا خوشتر از این آرزویی نیست
دهان کوچکت را بوسه دادن
شبی ساقی ز من پرسید که جانا آرزویت چیست؟
بگفتم :شادی دوستم که جز او آرزویی نیست.